محل تبلیغات شما

کیف صورت سرش را پایین انداخت واهی کشید و گفت : { روزی که من را خریدند از قشنگ تر و پر زر و برق تر بودم اما حالا که بند تنم پاره شده مجبورم پیش زباله ها زندگی کنم ولی من هنوز قابل استفاده هستم فقت باید بندم را بدوزند.} کیف صورتی ناراحت و خسته بود که ناگهان دختری ان را برداشت و به خانه برد . مادر دختر کیف را شست و بند ان را دوخت . کیف صورتی خوابید تا فردا صبح با دوست جدیدش به مدرسه برود.

کیف صورتی داستان

هفت خوان - خان رستم

همه چیز درباره رستم

صورتی ,بند ,تر ,ان ,خانه ,برد ,کیف صورتی ,ان را ,دختری ان ,ناگهان دختری ,که ناگهان

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

برنامه ریزی و کنترل پروژه ترنم های یک زن