کیف صورت سرش را پایین انداخت واهی کشید و گفت : { روزی که من را خریدند از قشنگ تر و پر زر و برق تر بودم اما حالا که بند تنم پاره شده مجبورم پیش زباله ها زندگی کنم ولی من هنوز قابل استفاده هستم فقت باید بندم را بدوزند.} کیف صورتی ناراحت و خسته بود که ناگهان دختری ان را برداشت و به خانه برد . مادر دختر کیف را شست و بند ان را دوخت . کیف صورتی خوابید تا فردا صبح با دوست جدیدش به مدرسه برود.
درباره این سایت