جشن سده » به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگزرد یَکی روز شاه جهان سوی کوه گذر کرد با چند کس همگروه پدید آمد از دور چیزی دراز سیه رنگ و تیره تن و تیزتاز دو چشم از بر سر چو دوچشمه خون زِ دود دهانش ، جهان تیره گون نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ به زور کیانی رهانید دست جهان سوزمار را جهانجوی جست بر آمد به سنگ گران سنگ خرد همان و همین سنگ بشکست گُرد فروغی پدید آمد از هردو سنگ دل سنگ گشت از فروغ آزرنگ نشد مار کشته ولیکن زِ راز کیف صورتی داستان
هفت خوان - خان رستم
همه چیز درباره رستم
سنگ ,جهان ,آمد ,پدید ,جشن ,خرد ,آمد از ,پدید آمد ,سوزمار را ,را جهانجوی ,جهان سوزمار
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت